تاب بازی
امروز هوا خیلی خوب بود ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم خرید . برات چند دست لباس گرفتم . بعد رفتیم خونه خاله (خاله خودم) هر وقت مهمونی میریم اول یه کم غریبی میکنی و بغل هیچ کس نمیری . بعضی وقتا کلی هم گریه میکنی ولی کم کم آشنا میشی و عادت میکنی اونجا لباساتو تنت کردم خیلی بهت میاد . همه با دیدن این عروسک با این لباسا کلی ذوق کردن . خاله تو حیاطش یه تاب داره تو رو سوار تاب کردم خیلی دوست داشتی . ...